کوه درد

نسترن · 19:23 1399/08/05

 

ﺩﺭﺩ ﯾﻌﻨـﯽ :
ﺍﻣﺸﺒــﻢ ﻣﺜــﻞ ﺷﺒــﺎﯼ ﺩﯾﮕـﻪ


ﺭﻭ ﺗﺨﺘﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸـــﯽ


ﺁﻫﻨﮕــــ ﺑــﺰﺍﺭﯼ ﻭ ﺑـﺎﺯﻡ ﻓﮑــﺮ ﮐﻨــﯽ


ﺑـﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾـــﯽ ﮐــﻪ ﺑﺎﻫــﻢ ﻣﯿﺰﺩﯾــم…


به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ خیلی همراهم بودی….


به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ حتی یه نگاهش برات یه دنیا ارزش داره…


به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ چقدر باهم دعوا کردیم و آشتی کردیم…


به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ کلی حرف توی دلت میمونه و نمیتونی بهش بگی…


ﺑﻪ ﺍﯾﻨـﮑـﻪ….


لعنت به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ ها….


ﻭ ﻣﺜـــﻞ ﻫﻤﯿﺸــﻪ ﭼﺸﻤــﺎﺕ بایــد ﺗﻘﺎﺻـــ ﭘﺲ ﺑـــﺪن…

 

 

کــآش فقـــط بودی . . .


وقتی بغـــض میکردم . . .


بغلــــم میکردی و میگفتی . . .


ببینــــم چِشــآتو . . .


منـــو نیگــــآ کُن . . .


اگه گریــــه کنی قهر میکنــــم میرمــــ.. .

 

دلم برای توئی تنگ است

که نمی‌ دانی

که نمی‌ پرسی حال دلت چطور است ؟

 

که من بگویم:

 

تو که هستی خوب است

 

عالیست بهتر از این نخواهد شد

 

دلم برای توئی تنگ است  که آرام خوابیده‌ا ی

 

و نمی‌ دانی چه عذابیست به شوق دیدنت در خواب؛

 

بی خواب شدن یعنی چه

 

همه جا هستی 

 

در نوشته هایم

 

در خیالم

 

در دنیایم

 

تنها جایی که باید باشی و ندارمت، کنارم است

 

 

نه هوا سرد نیست

 

سرمای کلامت دیوانه ام می کند

 

بی رحم ! شوق نگاهم را ندیدی؟ 

تمام من به شوق دیدنت پر میکشید

 

ولی همان نگاه بی تفاوتت

 

برای زمین گیر شدنم کافی بود